عشق جهنمي(آريو بتيس)

چیزی شبیه داستان

در اینجا می توانید داستانک وداستانهای نوشته شده ی من رامطالعه کنید.

 
در داغ ترين نقطه ي جهان همه فرياد مي زدند و او ساكت بود.
نه آنكه آتش بر او اثر نداشته باشد بلكه او عذاب را به مبارزه طلبيده بود.
شبيه پولادي كه آبديده مي شود هربار كه مي سوخت و از خاكستر ناچيزش دوباره خلق مي شد،پنداري مقاومتر روي پاهاي لرزانش مي ايستاد.
چشمانش را بسته بود غافل از دوچشم سوزناك سرخ كه غرق غضب وحيرت به او خيره شده بودند.
ملك دوزخ با خود گفت:نكند كوره هاي عذاب ما سرد شده اند؟
اما با يك نگاه كوچك به اطراف به بيهودگي پرسش خود پي برد.
چه بايد مي كرد؟
اگر پروردگار او را به كوتاهي در وظيفه اش متهم مي كرد چه پاسخي داشت؟
تمام فرشتگان مي دانستند از او سنگدل تر ووظيفه شناس تر در دستگاه وجود ندارد،او سياهترين و وحشتناكترين بود.
اما اين جوان؟؟؟؟
نبايد مي گذاشت سابقه اش خراب شود.
چند قدمي به او نزديك شد.لحظه اي ديد لبهايش تكان مي خورند.
شادي كوتاهي زير پوست خشمگينش خزيد.
-دارد تسليم مي شود...
به او نزديكتر شد آنقدر كه مي توانست ،نفس آتشينش را بر صورت جوانك ،ها كند.
نه،،،جوانك ناله نمي كرد،تنها زير لب زمزمه مي كرد:اگر اين بهاي شادي توست،عشق من در بهشت خوش باش.
ملك به دستان جوان نگاه كرد،رگهايش بريده شده بودند.
براي اولين بار در تمام اين هزاران هزار سال احساس كرد چيزي در سينه ي سختش آب مي شود.
بي اختيار او را در آغوش گرفت،چيزي داغ تر از جهنم در قلب جوانك مي سوخت،آنقدر داغ و سوزان كه تمام سياهي و زشتي فرشته ي عذاب را به خاكستر سپرد.
خداوند همه چيز را مي ديد.
با صداي پر از عشقش نجوا كرد :همين را مي خواستم.
قطره ي اشكي از چشمانش به پايين چكيد.
اشك خدا،جهنم را خاموش كرد...

امير هاشمي طباطبايي-زمستان91


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:55توسط امیر هاشمی طباطبایی | |